چندان بنالم نالهها چندان برآرم رنگها
تا برکَنم از آینه هر منکری من زنگها
بر مَرکبِ عشقِ تو دل میراند و این مرکبش
در هر قدم مِیبگذرد زان سویِ جان فرسنگها
بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی
تا بر سرِ سنگین دلان از عرش بارد سنگها
با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدند
کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگها
ادامه مطلب
درباره این سایت