مثنوی یک قصه‌ای دارد بس زیبا و ارزشمند
 

حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش آب و علف مشغول چراست. خوب می‌چرد، خوب می‌خورد، چاق و فربه می‌شود

اما شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هرچه به تن‌اش گوشت شده بود، آب می‌شود.

 

حکایت آن گاو، حکایت دل نگرانی‌های بی‌خود ما آدم‌هاست.

 

حکایت‌‌ همان ترس‌هایی است که هیچ‌وقت اتفاق نمی‌افتد، فقط لحظه‌هایمان را هدر می‌دهد.

 

یک روز چشم باز می‌کنی، به خودت می‌آیی، می‌بینی عمرت در ترس به آینده ای نامعلوم گذشته

و تو لذتی از روز‌هایت نبردی.

 

 

 

ادامه مطلب

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تدریس خصوصی | معلم خصوصی SEO and Marketing رپ بجنورد هیتر ، کمپوست قارچ ،کارتن پلاست ، بذر چمن، رطوبت ساز ، کمپوست قارچ ، نبشی مقوایی IKIU انجمن علمی دانشجویی زبان و ادبیات عربی Gamer ایران تغذیه ، با ما بهترین باشید. Derek به روز 24 sepantaseo